جدول جو
جدول جو

معنی شوخ زبان - جستجوی لغت در جدول جو

شوخ زبان
(زَ)
کنایه از گستاخ گوی. (آنندراج). گستاخ. (ناظم الاطباء) ، عجول در حرف زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش زبان
تصویر خوش زبان
ویژگی کسی که خوب حرف می زند و با مهربانی سخن می گوید، خوش سخن، شیرین زبان
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ زَ)
خوش تقریر. شیرین زبان. بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء) ، آنکه نیش کلام ندارد. آنکه جز از روی مهربانی سخنی دیگر نگوید. خوشگو. خوش سخن. پسندیده گو: چون سخن گوید خوش سخن و خوشخوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی).
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی.
فرخی.
ماهرویی نشانده اندر پیش
خوش زبان و موافق و دمساز.
فرخی.
مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.
منوچهری.
اگرچه بود میزبان خوش زبان
پزشکی نه خوب آید از میزبان.
اسدی.
بت خوش زبان چون سخن یاد کرد
بت بی زبان را شه آزاد کرد.
نظامی.
دست من بشکسته بودی آن زمان
چون زدم من بر سر آن خوش زبان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
آنکه به درشتی و تلخی سخن گوید. (ناظم الاطباء). تلخ پاسخ و تلخ گفتار. (بهار عجم) (آنندراج) :
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود
تلخی می نمک تلخی بادام شود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ / وِ زَ)
شیرین گفتار و فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ زَ)
کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش زبان
تصویر خوش زبان
کسی که دارای گفتار نیکو و خوش باشد شیرین زبان مقابل بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوا زبان
تصویر شیوا زبان
آن که بیانش فصیح و بلیغ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو زبان
تصویر دو زبان
منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول زبان
تصویر ول زبان
کسی که سخن بیهوده گوید حرف مفت زن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش بیان، خوش کلام، خوش گفتار، شیرین زبان، خوشگو، شیرین بیان، شیرین سخن، شیرین کلام
متضاد: بدزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد